امروزها وقتی روزه داران را می بینم تاسف می خورم که کاش من هم روزه بودم ولی چون کوچولو هستم اجازه شرعی ندارم که در جمع روزه داران باشم دوست دارم
همیشه جمعمان جمع خوب و شادابی باشد ولو اینکه همیشه این آرزو برآورده نمی شود و دست قضا و قدر رل و نقش دیگری هم بازی می کند شاید روزی بیاید که من فقط با بابا و خانواده ام دور از همین جمعمان باشم آنوقت می دانم که دل بابا بزرگها برایم تنگ می شود چاره ای نیست هجرت هم از ضروریات روزگارمان است که باید از سرنوشت مان تبعیت کنیم
خاطرات زیادی از بابا بزرگها دارم چه سرزمین مادریم باشد و چه دیار پدریم .همه مرا دوست دارند و من هم دوست دارم که با دوستانم بازی کنم و با سرد و گرم روزگار آشناتر شوم عمرها می گذرد در بستر این گذر زمان کسی ضرر نمی کند که همیشه در حال یاد گیری نکات مثبت فضای موجود باشد اگر هم نتوانم مدت مدیدی بعضی را ببینم ولی همیشه شکل و قیافه اش و عواطفش را در زوایای فکرم و ذهنم به یادگار خواهم داشت شاید روزی بیاید که باز برایم دیدنشان لذت بخش و خاطره انگیز بوده باشد ولو اینکه در آن زمان دیگه من برای خودم مردی شده باشم