در عکس پائینی بابا بزرگم با خیال راحت نشسته و حرکات مرا زیر نظر دارد و من هم با بوسه دستم با بقیه در حال خوش و بش هستم تا خیالشان از بابت اینکه مدتی مهمان آنها خواهم بود راحت باشد
ذهن من هنوز با مکانهای گذشته زیاد هماهنگ نشده بود که تازه این هم به آنها اضافه شد بایستی برایم فایل بندی کنم و برای هر کدام از جا و مکان هم خاطراتی را یادداشت نمایم این هم نوعی درس آموختن است فرقش این است که اینها برایم خاطرات ویژه ای دارد شب گذشته یواشکی گوشی بابا را برداشته و به عمه جانم زنگ زدم من فقط الو می گفتم و آنها هم همگی در صف وایستاده بودند و ابراز ارادت می نمودند عجب ماجرائی بود